ناشر جماعت دنیا که ندارد از عاقبت هم جز خدا، کسی خبر ندارد. دوستی میگفت ناشر موجودی است مجنون که میلیون میلیون خرج می کند تا قران قران جمع میکند. بماند میگویند هر عملی اگر خیر نباشد مکافات دارد. نمیدانم عمل نشر خیر است یا ...؟
از مکافات عمل نشر بگویم که گفتنی بیشمار است. اول مکافات، انتخاب کتاب است که فکر کنی آیا برای فرهنگ کشور مناسب است و امکان دارد، یعنی حدس میزنی فروش خوبی داشته باشد! اگر درست حدس زده باشی و بخت یارت باشد میماند مکافات انتخاب مترجم و سر و کله زدن راجع به مزد ترجمه. اگر مترجم خوش قول و منصف از آب درآمد، پس از چندی انتظار، ترجمهی کتاب را به ویراستاری میدهی که هم سیلقه تو را راضی کند و هم با سیلقهی مترجم جور درآید و هم اصول ادبی و نوشتاری را رعایت کند. این مکافاتی دیگر است که گاهی مجبور میشوی ویراستار عوض کنی یا خودت آستین بالا بزنی ویراستاری را راست و ریست کنی و در آخر نام او را در شناسنامهی کتاب درج کنی. تازه مانده مکافاتی از نوع هنری، انتخاب مدیر هنری یا طراح گرافیک یا طراح جلد یا تصویرساز و یا هرچهار با یک تیر. هم این که طراح تعیین حروف، اندازهی آن و اندازهی کتاب و اندازهی صفحهها و حاشیههای سفید آن را مشخص کرد، کار به حروفچینی میرود و پس از چندین چند بار نمونهخوانی و تصحیح یعنی چندین و چند بار پرینت یا بهتر بگویم هزینه، بالاخره گوش شیطان کر نمونهای بیغلط یعنی نمونهی سفید در دست داری. از طرف دیگر اگر زرنگ باشی طراحی جلد کتاب را با هزار و یک راست و دروغ از طراح گرفتهای و همه را با هم صحافی کردی و به اصطلاح دامی کتاب را درست کردهای تا بتوانی از کتابخانه ملی ایران فهرستنویسی بینالمللی کتاب را پس از چندین و چند روز بگیری آن هم به شرطی که در کارت و یا اطلاعات پیرامون آن مشکلی وجود نداشته باشد. میماند مکافاتی دیگر، تهیهی سند پی دی افی از کتاب و گذاشتن آن روی سی دی به همراه دامی کتاب و فهرست نویسی کتابخانه ملی و شابک خانهی کتاب و فرم قبل چاپ از پلههای ارشاد بالا و پایین کنی و نفس نفس بزنی و انتظار و انتظار بکشی تا چشم بد دور پس از چندین و چند بار اصلاح کتاب، مجوز نشر کتاب را بگیری. تازه جون کندن و مکافات تهیه پول برای خرید کاغذ، مقوا، پرداخت هزینههای فیلم وزینگ، چاپ شروع میشود. وای خدای من چه مکافاتی؟
پس از دوندگیهای فراوان و کشیدن ناز این کارشناس لیتوگرافی و آن کارشناس چاپ و مسئول این کارگاه صحافی و مسئول آن کارگاه سلفون کشی، بالاخره کتاب با زحمت زیاد به انبار میرود که ماهانه کلی هزینهی اجاره و مزد و بیمه و مالیات کارگر و غیره دارد. حالا صدات از داد بگیره که آقا جان دقت کن، درست جا به جا کن قرار نیست توی کاغذ این کتابها سبزی خوردن پیچیده شود. قراره این کتابها را فرهیختههای جامعه بخوانند.
امان از بد اقبالی، اگر آدم نه، ناشر خوش اقبالی باشی رقیب دیگری پیدا نمیکنی که فروش کتاب تو را کم کند. من که از اون بد اقبالها هستم و همیشه رقیبان زبر و زرنگتری از خودم داشته و دارم، مکافاتی میکشم که مپرس. خلاصه موقع مکافات دیگری است محنت کش یا بهتر بگویم منتکشی از این پخشی یا اون کتابفروشی تا کتاب تو را برداره و یا پشت شیشه کتابفروشی بگذاره تا به چشم مخاطب فرهیخته که قربانش بروم، دور سرش بگردم آن را ببینه و بخره و بخونه و از اون خوشش بیاید و به دیگران توصیهاش بکنه تا تو را از دق مرگی نجات بدهد. امان از این همه بد اقبالی، فرض محال که محال نیست پس خودم را ناشری خوش اقبال فرض و کتابم را کتابی پرفروش، بنابراین چکهای تاریخدار، آی امان از این تاریخها در دست و بالم پیدا میشوند که با آنها میتوانم برخی از طلبکاران را مثل مترجم، ویراستار، حروفچین، نمونه خوان، مصحح، طراح گرافیک، کاغذ فروش، لیتوگراف، چاپخانهدار، صحاف، سلفون کش، کارگر، کارمند، وانتی و ... را راضی و برخی را برای این که دعاگوهایم کم نشوند باقی بگذارم. خوب میدانم قاف آمدم چون از فروش چاپ اول نمیتوانم همهی بدهیهایی این شمارگان را بدهم. اسم اینها را اگر مکافات نگذاریم باید کابوسهای شبانه یا نخوابیدنها برای پر نکردن حساب برای چکهای در راه را مکافات گذاشت.
حالا در عصر کامپیوتر یا بهتر بگویم رایانه، دوستداران جدید فرهنگ و ادب با اجازه یا بیاجازه البته خودشان، کتاب عزیز دردونه را اسکن کرده و دسترس همه برای دانلود میگذارند تا همهی امیدهایت را به چندرغازی که میتوانی پس از پشت سرگذرادن هفتخوانی که رستم هم نمیتواند از آن بگذرد درآید، نا امید کنند. حیرانم نمیدانم از عمل نشر یا مکافات آن، دوستان فرهیخته فرهنگی گهگاه این جا و آن جا از حق مولف و مصنف (کپی رایت) میگویند و میخواهند آن را قانونی و همگانی کنند. نمیتوانم باور کنم وقتی که میتوانی به خاطر کلمهای که معنی نابجا دارد رسانهی اینترنتی را فیلتر و غیر قابل دسترس میکنند که بعضی وقتها کلمههای بجا نیز غیر قابل دسترس میشوند. اما کتاب که جزو این مقولهها نیست و این ناشر بیچاره و یا آن ناشر در حال ورشکستگی که مهم نیستند که مکافاتی را تحمل میکنند تا مصلح جامعه خود باشند و ایران و ایرانی را با فرهنگ کرده، در ضمن پولی هم به جیب زده تا از خجالت اهل و عیال در بیایند و بعضی وقتها حیران و گیج میمانم وقتی مسئولین ممیزی کتاب جلوی این یا آن کتاب را به دلیل به جا یا آن دلیل سلیقهای میگیرند اما به راحتی کتاب ... استغفراله، زبانم لال با لاطائلاتی که به آن نمیتوان کتاب گفت آدم سرد و گرم چشیدهای مثل من سرخ و سفید میشود در این وب لاگ یا فلان سایت به راحتی در اختیار خرد و بزرگ ما قرار میگیرد نمیدانم چه معنایی دارد. تازه اگر آدم نه، ناشر سمجی پیدا شود که از گذاشتن کتاب او در این سایت و یا آن وب لاگ شکایت کند ادارهی مطبوعات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که مسئولیت اجرایی ندارد، مسئولین دادگستری هم میگویند طرف را بگیر بیار تا ما پدرش را دربیاوریم. خلاصه این آدم نه، ناشرسمجتر از من وقتی کفش آهنی به پا کرده و با طرف اینترنتی روبرو میشود میبیند آدم فرهنگی فرهیختهای روبروی اوست که سن قانونی نداره و از مکافات عمل نشر و هزینههای او بی خبر است چون خرجش را پدر جان تقبل کرده و از امکانات دولتی پدر سوء استفاده کرده و برای پز دادن در سایت خود قرار داده است، کم میآورد و یا این ناشر سمج با چندین گردن کلفت فرهیخته آنور آبی روبرو میشود که رسالت فرهنگی خود را در دزدی فرهنگی و بی چاره کردن ناشر ایرانی میبینند. زورشان به فرنگیها که نمیرسد یقهی ما را میگیرند. نمیدانم اگر من و مترجم و چندین و چند آدم دیگر نبودیم اینها زحمتهای خودشان را چنین به تاراج میگذاشتند؟ دلم میسوزد، بوی آن هم در میآید، حوس جگر میکنم من که با این درآمدها باید جلوی حوسم را بگیرم پس نوش جان شما، من که دغدغهی فرهنگ و علم را دارم و سوسولتر از آنم که مقابله کنم پا پس میکشم و عقدهی دلم را با نوشتن خالی میکنم تا شاید، خدا کند و فرهنگیان اینترنتی بشنوند وجدانشان تکانی بخورد دست از سر کچل ما برداند تا شاید لقمه نانی هم در این بازار آشفته نصیب ما شود.
پس از دوندگیهای فراوان و کشیدن ناز این کارشناس لیتوگرافی و آن کارشناس چاپ و مسئول این کارگاه صحافی و مسئول آن کارگاه سلفون کشی، بالاخره کتاب با زحمت زیاد به انبار میرود که ماهانه کلی هزینهی اجاره و مزد و بیمه و مالیات کارگر و غیره دارد. حالا صدات از داد بگیره که آقا جان دقت کن، درست جا به جا کن قرار نیست توی کاغذ این کتابها سبزی خوردن پیچیده شود. قراره این کتابها را فرهیختههای جامعه بخوانند.
امان از بد اقبالی، اگر آدم نه، ناشر خوش اقبالی باشی رقیب دیگری پیدا نمیکنی که فروش کتاب تو را کم کند. من که از اون بد اقبالها هستم و همیشه رقیبان زبر و زرنگتری از خودم داشته و دارم، مکافاتی میکشم که مپرس. خلاصه موقع مکافات دیگری است محنت کش یا بهتر بگویم منتکشی از این پخشی یا اون کتابفروشی تا کتاب تو را برداره و یا پشت شیشه کتابفروشی بگذاره تا به چشم مخاطب فرهیخته که قربانش بروم، دور سرش بگردم آن را ببینه و بخره و بخونه و از اون خوشش بیاید و به دیگران توصیهاش بکنه تا تو را از دق مرگی نجات بدهد. امان از این همه بد اقبالی، فرض محال که محال نیست پس خودم را ناشری خوش اقبال فرض و کتابم را کتابی پرفروش، بنابراین چکهای تاریخدار، آی امان از این تاریخها در دست و بالم پیدا میشوند که با آنها میتوانم برخی از طلبکاران را مثل مترجم، ویراستار، حروفچین، نمونه خوان، مصحح، طراح گرافیک، کاغذ فروش، لیتوگراف، چاپخانهدار، صحاف، سلفون کش، کارگر، کارمند، وانتی و ... را راضی و برخی را برای این که دعاگوهایم کم نشوند باقی بگذارم. خوب میدانم قاف آمدم چون از فروش چاپ اول نمیتوانم همهی بدهیهایی این شمارگان را بدهم. اسم اینها را اگر مکافات نگذاریم باید کابوسهای شبانه یا نخوابیدنها برای پر نکردن حساب برای چکهای در راه را مکافات گذاشت.
حالا در عصر کامپیوتر یا بهتر بگویم رایانه، دوستداران جدید فرهنگ و ادب با اجازه یا بیاجازه البته خودشان، کتاب عزیز دردونه را اسکن کرده و دسترس همه برای دانلود میگذارند تا همهی امیدهایت را به چندرغازی که میتوانی پس از پشت سرگذرادن هفتخوانی که رستم هم نمیتواند از آن بگذرد درآید، نا امید کنند. حیرانم نمیدانم از عمل نشر یا مکافات آن، دوستان فرهیخته فرهنگی گهگاه این جا و آن جا از حق مولف و مصنف (کپی رایت) میگویند و میخواهند آن را قانونی و همگانی کنند. نمیتوانم باور کنم وقتی که میتوانی به خاطر کلمهای که معنی نابجا دارد رسانهی اینترنتی را فیلتر و غیر قابل دسترس میکنند که بعضی وقتها کلمههای بجا نیز غیر قابل دسترس میشوند. اما کتاب که جزو این مقولهها نیست و این ناشر بیچاره و یا آن ناشر در حال ورشکستگی که مهم نیستند که مکافاتی را تحمل میکنند تا مصلح جامعه خود باشند و ایران و ایرانی را با فرهنگ کرده، در ضمن پولی هم به جیب زده تا از خجالت اهل و عیال در بیایند و بعضی وقتها حیران و گیج میمانم وقتی مسئولین ممیزی کتاب جلوی این یا آن کتاب را به دلیل به جا یا آن دلیل سلیقهای میگیرند اما به راحتی کتاب ... استغفراله، زبانم لال با لاطائلاتی که به آن نمیتوان کتاب گفت آدم سرد و گرم چشیدهای مثل من سرخ و سفید میشود در این وب لاگ یا فلان سایت به راحتی در اختیار خرد و بزرگ ما قرار میگیرد نمیدانم چه معنایی دارد. تازه اگر آدم نه، ناشر سمجی پیدا شود که از گذاشتن کتاب او در این سایت و یا آن وب لاگ شکایت کند ادارهی مطبوعات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که مسئولیت اجرایی ندارد، مسئولین دادگستری هم میگویند طرف را بگیر بیار تا ما پدرش را دربیاوریم. خلاصه این آدم نه، ناشرسمجتر از من وقتی کفش آهنی به پا کرده و با طرف اینترنتی روبرو میشود میبیند آدم فرهنگی فرهیختهای روبروی اوست که سن قانونی نداره و از مکافات عمل نشر و هزینههای او بی خبر است چون خرجش را پدر جان تقبل کرده و از امکانات دولتی پدر سوء استفاده کرده و برای پز دادن در سایت خود قرار داده است، کم میآورد و یا این ناشر سمج با چندین گردن کلفت فرهیخته آنور آبی روبرو میشود که رسالت فرهنگی خود را در دزدی فرهنگی و بی چاره کردن ناشر ایرانی میبینند. زورشان به فرنگیها که نمیرسد یقهی ما را میگیرند. نمیدانم اگر من و مترجم و چندین و چند آدم دیگر نبودیم اینها زحمتهای خودشان را چنین به تاراج میگذاشتند؟ دلم میسوزد، بوی آن هم در میآید، حوس جگر میکنم من که با این درآمدها باید جلوی حوسم را بگیرم پس نوش جان شما، من که دغدغهی فرهنگ و علم را دارم و سوسولتر از آنم که مقابله کنم پا پس میکشم و عقدهی دلم را با نوشتن خالی میکنم تا شاید، خدا کند و فرهنگیان اینترنتی بشنوند وجدانشان تکانی بخورد دست از سر کچل ما برداند تا شاید لقمه نانی هم در این بازار آشفته نصیب ما شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر