۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

انتقاد گرافیست‌ها از پوستر قهوه تلخ

البته او استفاده از عناصر مشترک بین طرح‌های مختلف برای بیلبورد، پوستر، طرح روی سی دی، آگهی و ... را مجاز می‌داند و اشتراک سوژه را دارای اشکال نمی‌بیند، اما تاکید می‌کند که المان‌های خاصی برای هر کارکرد مختلف، باید تغییر کند.


 المیرا موسوی تبار، خبرنگار هنرهای تجسمی سامانه فرهنگخانه در گزارشی که با چند تن از استادان دانشگاه وگرافیست‌های مشهور نیزدر آن صحبت شده به بررسی پوستر و طراحی روی جلد سی دی قهوه تلخ پرداخته است.

به گزارش پارس توریسم، متن این گزارش به شرح زیر است:

ولی‌عصر، انقلاب، پارک وی، هفت تیر و… فرقی نمی‌کند که مسیر روزانه‌ات از کجا بگذرد، این روزها هر جا که بروی، از دست نگاه کمیک و رندانه «مهران مدیری» که با آن لباس پر زرق و برقش، در حلقه‌ای از قهرمانان «قهوه تلخ»ش به تو پوزخند می‌زند، خلاصی نداری.
از شوک بزرگی که جدیدترین ساخته «مدیری» با فروش نیم میلیاردی‌اش در سوپرمارکت‌ها، به شبکه نمایش خانگی وارد کرد که بگذریم، تبلیغات شهری این سریال هم در و دیوار شهر را قرق کرده است. انگار قرار است ریشخند سیامک انصاری، محمدرضا هدایتی، سحر زکریا، سحر جعفری جوزانی و خود آقای کمدین، سوغاتی همه گذرهای روزمره‌ات از خیابان های شهر باشد.
یک زمینه قهوه‌ای یا مشکی، تصاویر نیم تنه قهرمانان با لباس‌هایی که داد می‌زند مال عهد قجر است و تیتری که با فونت سنتی شکسته نستعلیق، به یک فنجان «قهوه تلخ» دعوتتان می‌کند. ترکیب ساده‌ای از رنگ و طرح و خط و عکس، همکاری اعضای مختلف خانواده تجسمی برای خلق یک پوستر؛ پوستری که قرار است همه چیز را درباره متن و حاشیه آخرین دست پخت آقای «مدیری» به ما بگوید.
اما این پوسترها، بیلبوردها و حتی جلد سی دی هایی که در روزهای اخیر، بیشتر از پودر ماشین لباس‌شویی و بستنی دایتی و یک بسته سیگار بهمن در سوپر مارکت‌ها و بقالی‌ها به فروش رفته، در انجام وظیفه خود به عنوان عناصر گرافیکی تبلیغات، چقدر موفق بوده‌اند؟


مهران مدیری است، سر لارنس اولیویه که نیست
قباد شیوا طراح پوستر و گرافیست
«قباد شیوا» طراح پوستر و گرافیست پیش کسوت، از همان اول آب پاکی را روی دست ما و «مدیری» می‌ریزد و می‌گوید:«از یک کار طنز و کمیک، آن هم ساخته شخصیت کمدینی مثل آقای مدیری که نمی‌توان انتظار یک پوستر مفهومی و سطح بالا با رعایت عناصر رنگ و کمپوزیسیون و غیره را داشت».
«شیوا» از پوسترها و بیلبوردهای فیلم‌های اخیر، به ویژه فیلم های طنز و کمدی، دل پری دارد:«متاسفانه اکثر پوسترها و بیلبوردها در کشور ما، امروزه به این صورت درآمده که عکس چند تا دختر جوان زیبا با چشم‌های رنگی را به عنوان پوستر به مردم تحمیل می کنند».
او به شدت به پوستر «قهوه تلخ» حمله می‌کند و می‌گوید:«ما طراحی چندانی نمی‌بینیم و انتظاری هم نداریم، به هر حال، این «مهران مدیری» است و «سر لارنس اولیویه» نیست که پوستر کارش را بدهد «میلتون گلیزر» طراحی کند».
این گرافیست، در انتقاد از «نان به هم قرض دادن» های همکاران خود می‌گوید:«ما گرافیست ها دور بسته ای برای خودمان داریم و اصولا طبق خوشایند همکاران خود، طراحی می‌کنیم و بعد هم از کار یکدیگر تعریف می‌کنیم، در حالی که پوستر خوب، آن است که مردم بگویند خوب است».
او در توضیح دلیل بی‌اعتنایی مردم به طراحی‌های سخیف اخیر می‌گوید:«مردم بیچاره هم گناهی ندارند. با این اوضاع اجتماعی و اقتصادی، دیگر کسی حوصله این را ندارد که بیاید پوستر یک سریال را نقد کنند. بنابراین هر کس هر کاری دلش بخواهد می کند و مردم هم چاره ای جز پذیرش آن ندارند».
علاقه ای به دخالت در این مسائل ندارم


محمد خزایی گرافیست و استاد دانشگاه
دکتر «محمد خزایی»، دکترای گرافیک و استاد دانشگاه که مسئولیت های اجرایی بسیاری نیز در این حوزه داشته، علاقه ای به اظهار نظر در این باره نشان نمی دهد. «خزایی» که انگار از حاشیه های اظهار نظر کارشناسانه گریزان است، می‌گوید:«چون آدمی هستم که کار علمی و آکادمیک می کنم، علاقه ای ندارم خود را درگیر این مسائل کنم».
با وجودی که رشته تخصصی وی، گرافیک است، اما «خزایی» ترجیح می دهد در نقد کار همکارانش که طراحی پوستر «قهوه تلخ» را به عهده داشته اند، سکوت اختیار کند. او پوسترهای مختلفی از این سریال را دیده و یکی از آنها را به یاد می‌آورد که تصویر بزرگی از «مهران مدیری» را در بزرگراه اشرفی اصفهانی نمایش می دهد.
با این همه، وقتی از این مدرس گرافیک می پرسیم که اگر قرار بود او پوستری برای این سریال طراحی کند، کارش چقدر شبیه به پوستر فعلی می شد، پاسخ می‌دهد:«تا زمانی که یک کار به من سفارش داده نشده باشد، نمی دانم چطور چیزی را ممکن است طراحی کنم. اما چون با فضا و موضوع این سریال اصلا آشنایی ندارم، نمی توانم هیچ اظهار نظری بکنم».

چون چیز دیگری نیست، خوب است!
سعید روانبخش مدرس گرافیک
از سوی دیگر، «سعید روانبخش»، مدرس گرافیک و طراح سازه جنجالی میدان انقلاب، نظر نسبتا مساعدی نسبت به پوستر «قهوه تلخ» دارد. او معتقد است که کلیت این پوستر، «به عنوان یک اثر بیلبوردی کار خوبی است و در حد فاصل بین پوستر و بیلبورد قرار دارد».
«روانبخش» اما استفاده از این کار به عنوان پوستر و طرح روی سی دی را تایید نمی کند و می گوید: «به عنوان پوستر، این طرح مشکل Layout و غیره دارد و باید برای هر یک از موارد استفاده ماده تبلیغاتی، یک طرح جدا طراحی شود».
البته او استفاده از عناصر مشترک بین طرح های مختلف برای بیلبورد، پوستر، طرح روی سی دی، آگهی و … را مجاز می داند و اشتراک سوژه را دارای اشکال نمی‌بیند، اما تاکید می کند که المان های خاصی برای هر کارکرد مختلف، باید تغییر کند.
این گرافیست با متمایز دانستن پوستر و اعلان، طرح «قهوه تلخ» را بین این دو می‌داند و از نقاط قوت آن، علاوه بر انتخاب رنگ و فضا، به بیان فضای تاریخی کار از طریق طرح پس زمینه پوستر، نوع فونت عنوان سریال و بیشتر از همه، طراحی لباس شخصیت ها اشاره می کند. اما کمیک بودن کار را از طریق پوستر، چندان قابل تشخیص نمی بیند.
در مجموع، «روانبخش» اثرگذاری و مقبولیت یک پوستر یا بیلبورد را منوط به شرایط ارائه آن می داند و می گوید: «چون الان در سطح شهر، چیزی برای رقابت با این پوستر وجود ندارد، «قهوه تلخ» خوب جلب توجه می کند، اما شاید در شرایطی دیگر، اوضاع به این گونه نبود».
خلاصه این که، پوستر سریال «مهران مدیری» نیز مثل خود کارهایش، جنجال برانگیز است و همیشه موافقان و مخالفان خود را دارد. اما شاید اگر موقع پرداخت پول و خرید سی دی آن یا موقع عبور از زیر پل ها و روگذرهایی که با تصویر خاله خانباجی های عهد قجر، زینت شده، کمی به آنچه به عنوان پوستر به خوردمان می‌دهند، دقت کنیم و به راحتی هر نوع داده تجسمی را به عنوان اثر هنری و تبلیغاتی نپذیریم، بعد از این تا این حد ما را از حق دیدن پوستر و بیلبورد خوب، محروم نکنند.

برداشت از: http://www.parsine.com

۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

قصیده‌ی ایوان مدائن از خاقانی

هان ای دل عبرت بین، از دیده نظر کن هان
ایوان مدائن را، آیینه‌ی عبرت دان

یک ره ز ره دجله، منزل به مدائن کن
وز دیده دوم دجله، بر خاک مدائن ران

خود دجله چنان گرید، صد دجله‌ی خون گویی
کز گرمی خونابش، آتش چکد از مژگان

بینی که لب دجله، کف چون به دهان آرد
گویی ز تف آهش، لب آبله زد چندان

از آتش حسرت بین، بریان جگر دجله
خود آب شنیدستی، کاتش کندش بریان

بر دجله ‌گری نو نو، وز دیده زکاتش ده
گرچه لب دریا هست، از دجله زکات استان

گر دجله درآموزد، باد لب و سوز دل
نیمی شود افسرده، نیمی شود آتشدان

تا سلسله‌ی ایوان، بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان

گه‌گه به زبان اشک، آواز ده ایوان را
تا بو که به گوش دل، پاسخ شنوی ز ایوان

دندانه‌ی هر قصری، پندی دهدت نو نو
پند سر دندانه، بشنو ز بُن دندان

گوید که تو از خاکی، ما خاک توایم اکنون
گامی دو سه بر مانه، و اشکی دو سه هم بفشان

از نوحه‌ی جغد الحق، مائیم به درد سر
از دیده گلابی کن، درد سر ما بنشان

آری چه عجب داری، کاندر چمن گیتی
جغد است پی بلبل، نوحه است پی الحان

ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما
بر قصر ستم‌کاران، تا خود چه رسد خذلان

گویی که نگون کرده است، ایوان فلک‌وش را
حکم فلک گردان، یا حکم فلک گردان

بر دیده‌ی من خندی، کاین‌جا ز چه می‌گرید
گریند بر آن دیده، کاین‌جا نشود گریان

نی زال مدائن کم، از پیرزن کوفه
نه حجره‌ی تنگ این، کمتر ز تنور آن

دانی چه مدائن را، با کوفه برابر نه
از سینه تنوری کن، وز دیده طلب طوفان

این است همان ایوان، کز نقش رخ مردم

خاک در او بودی، دیوار نگارستان

این است همان درگه، کورا ز شهان بودی
دیلم ملک بابل، هندو شه ترکستان

این است همان سفره، کز هیبت او بردی
بر شیر فلک حمله، شیر تن شادِروان

پندار همان عهد است، از دیده‌ی فکرت بین
در سلسله‌ی درگه، در کوکبه‌ی میدان

از اسب پیاده شو، بر نطع زمین رخ نه
زیر پی پیلش بین، شه مات شده نعمان

نی نی که چو نعمان بین، پیل افکن شاهان را
پیلان شب و روزش، گشته به پی دوران

ای بس پشه پیل افکن، کافکند به شه پیلی
شطرنجی تقدیرش، در ماتگه حرمان

مست است زمین زیرا، خورده است به جای می
در کاس سر هرمز، خون دل نوشروان

بس پند که بود آن‌گه، بر تاج سرش پیدا
صد پند نوست اکنون، در مغز سرش پنهان

کسری و ترنجِ زر، پرویز و به زرین
بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان

پرویز به هر بزمی، زرین تره گستردی
کردی ز بساط زر، زرین تره را بستان

پرویز کنون گم شد، زان گمشده کمتر گو
زرین تره کو برخوان؟ روکم ترکوا برخوان

گفتی که کجا رفتند، آن تاجوران اینک
ز ایشان شکم خاک است، آبستن جاویدان

بس دیر همی زاید، آبستن خاک آری
دشوار بود زادن، نطفه سِتدن آسان

خون دل شیرین است، آن می که دهد رَز بُن
ز آب و گل پرویز است، آن خم که نهد دهقان

چندین تن جباران، کاین خاک فرو خورده است
این گرسنه چشم آخر، هم سیر نشد ز ایشان

از خون دل طفلان، سرخاب رخ آمیزد
این زال سپید ابرو، وین مام سیه پستان

از خون دل طفلان، سُرخاب رُخ آمیزد
این زال سپید ابرو، وین مام سیه پستان

خاقانی ازین درگه، دریوزه‌ی عبرت کن
تا از در تو زین پس، دریوزه کند خاقان

امروز گر از سلطان، رندی طلبد توشه
فردا ز در رندی، توشه طلبد سلطان

گر زادِ رَه مکه، تحفه است به هر شهری
تو زادِ مدائن بر، تحفه ز پی ِشروان

این بحر بصیرت بین، بی‌شربت ازو مگذر
کز شط چنین بحری، لب تشنه شدن نتوان

اِخوان که ز راه، آیند آرند ره‌ آوردی
این قطعه ره‌ آورد است، از بهر دل اِخوان

۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

رمان های دن براون Dan Brown


نام تمام کتاب‌های رمان دن براون Dan Brown
به زبان اصلی و برگردان آن‌ها به فارسی به ترتیب انتشار این‌گونه است:
1. نقطه‌ی فریب Deception Point
2. رمز داوینچی The Da Vinchi Code
3. شیاطین و فرشتگان Angels & Demons
4. قلعه‌ی دیجیتالی Digital Fortress
5. نماد‌گم‌شده The Lost Symbol


تصویر جلد کتاب‌ها  که با ترجمه‌ی خانم نوشین ریشهری توسط نشر نگارینه منتشر شده‌اند.

استفن کینگ Stephen King


زندگی‌نامه‌ی استفن کینگ Stephen King
نویسنده‌ی‌ کتاب تلفن همراه Cell


سلطان وحشت، استفن اکینگ
در سال 1947 در پورتلند ایالت مین آمریکا متولد شد. او دومین پسر خانواده بود.
هنگامی که پدر و مادرش از هم جدا شدند هنوز یک کودک خردسال بود .او به همراه برادر بزگترش دیوید و مادرش به فورت وین ایالت ایندیانا رفتند و چند سالی را در آن‌جا گذراندند. وقتی استفن 11 ساله بود مادرش او را به دورهام, ایالت مین نزد پدربزرگ و مادربزرگ استفن برد. ولی آن‌ها برای نگهداری از استفن خیلی پیر و سالخورده بودند، دیگر اعضای فامیل نیز در صورتی نگهداری او را می‌پذیرفتند که از نظر مالی تامین شوند. پس از این‌که پدربزرگ و مادربزرگ استفن او را به مادرش برگرداندند خانم کینگ در آشپزخانه‌ای مشغول به کار شد. محله‌ای که روح و روان آدم را به مبارزه می‌طلبید.
استفن به مدرسه‌ی زبان رفت. سال 1966 دوره‌ی دبیرستان را در لیسبون به پایان رساند. در همان ایالت مین در دانشگاه ادامه‌ی تحصیل داد. در دومین سال دانشجویی نوشتن ستونی از روزنامه‌ی هفتگی دانشگاه را بر عهده گرفت. هم‌چنین در علوم سیاسی نیز دانشجویی فعال بود و یکی از مخالفان جنگ ویتنام در آن زمان بود. در سال 1970 با درجه‌ی خوب در زبان انگلیسی و شایسته‌ی تدریس زبان در دوره‌ی دبیرستان از دانشگاه فارغ‌التحصیل شد.
استفان و تابیتا اسپروک در ژانویه‌ی سال 1971 با یکدیگر ازدواج کردند. او با تابیتا در کتابخانه‌ی دانشگاه آشنا شده بود. جایی که آن دو بر روی پایان‌نامه‌ی دانشجویی خود کار می کردند و این گونه کم‌کم به یک‌دیگر علاقه‌مند شده بودند.
زندگی و درآمد آن‌ها از کار و فروش مجله تامین می‌شد. او نخستین داستان قابل فروش خود را در سال 1967 نوشت. داستانی پر از رمز و رازهای تکان دهنده. او سال‌های نخست ازدواج خود، فقط بر روی داستان‌های خویش کار می‌کرد تا آن‌ها را به مجله  بفروشد.
کینگ در سال1971 تدریس انگلیسی را در دوره‌ی دبیرستان و در آکادمی شروع کرد. او شب‌ها و آخر هفته را نیز به نوشتن مشغول بود و کار نوشتن داستان‌های کوتاه را به طور دائم ادامه می‌داد و در این بین نیز بر روی داستان‌های بلندتر و رمان هم کار می‌کرد. در بهار سال 1973، داستان او برای چاپ و انتشار پذیرفته شد مشروط بر این‌که تدریس را رها کند و تمام وقت خود را برای نویسندگی بگذارد. پس از آن در اواخر تاستان سال 1973 خانواده‌ی کینگ به سمت جنوب مین حرکت کردند زیرا مادر استفن بیمار شده بود و وضع جسمانی خوبی نداشت.
رمان دیگرش در بهار سال 1974 به انتشار رسید. در پاییز همان سال کینگ مین را به مقصد لدر، کلرادو ترک کرد. آن‌ها برای مدتی کمتر از یک سال در آن‌جا زندگی کردند و در این مدت زمان استفن رمان دیگری نوشت. سپس آنها در تابستان سال 1975 به مین بازگشتند.
استفان کینگ سه فرزند دارد. او از تبار ایرلندی و اسکاتلندی می‌باشد. بلند قامت است و رنگ چشمانش آبی و موهای سرش سیاه هستند.

استفن در ایالت مین و فلوریدا همراه همسر خود زندگی می‌کند، زنی رمان‌نویس به نام تابیتا کینگ. آن‌ها زن و شوهری نیکوکار هستند، کارهای خیر انجام می‌دهند، برای ساختن یک دبیرستان کمک می‌کنند. در محله‌ی خود به انسان‌هایی بشردوست‌ شناخته شده‌اند. اهالی محل برای آن‌ها احترام خاصی قائل هستند.
استفن در سال 2003 مدال ملی کتاب آمریکا را برای آثار ادبی متمایز و برجسته‌ی خود دریافت کرد.

گفتنی است نشر نگارینه کتاب تلفن همراه این نویسنده را به فارسی برگردان و منتشر کرده است.

دن براون Dan Brown



زندگی‌نامه‌ی دن براون Dan Brown
دن بروان نويسنده‌ی کتاب‌های نقطه‌ی فريب، رمز داوينچی، شياطين و فرشتگان، قلعه‌ی ديجيتالی و نماد گمشده
در 22ژوئيه 1964ميلادی در شهر اکستر نيـوهمپشاير انگلستـان به دنیا آمد. خواهـری بزرگتـر به نام والری و برادری کوچک‌تر به نام گريگوری دارد.
پدر دن، ريچارد بروان، که او را ديک صدا می‌کنند، در مدرسه‌ی عالی فيليس ازمدرسه‌های ملی بسيـار مهم انگلستان، تدريس می‌کرد. او در سال 1962 استخدام و در سال 1997 بازنشسته شد. ديک در سال 1989جايزه‌ی ويژه‌ی رياست جمهوری آمريـکا را در بخـش علوم و تدريـس رياضـی از رئيس جمهور وقت، جورج اچ دبليو بوش دريافت کرد. ديک و همسرش، کانی، فرزندان خود را در محـوطه‌ی دانشـگاهی شهر اکستر بزرگ کردند. اين محيط علاوه بر ملاقات شخصيت‌های برجسته‌ی علمی و دسترسی به منبع‌های درسی، فرزندان خانواده‌ی براون را با شاگردان برجسته‌ای از سراسر کشور آشنا می‌کرد، که در رشد هوشی آن‌ها موثر بود. ديک با مهارتی که در رياضی داشت برای فرزندان خود معماهای سرگرم کننده‌ای طرح می‌کرد، همين زمينه‌ای برای رشد استعداد دن در طرح داستان‌هایی با زمينه‌ی معمايی بود.
دن بروان در مقطع دبيرستان وارد مدرسه‌ی عالی اکستر شد. روش تدريس در اين مدرسه به شاگردان جسارت می‌بخشيد تا عقيده‌های پذيرفته شده را زير سوال ببرند. شايد همين کلاس‌ها، بحث و گفتگوها، انديشـه‌ی آزاد را در ذهنش شکل داد. او در مصاحبه‌های خود به نقش معلم‌های خویش در پيشرفت نويسندگی‌اش اشاره کرده است. حتی شخصيت اصلی داستان خود را، رابرت لانگدون، فارغ‌التحصيل مدرسه‌ی اکستر معرفی می‌کند.
پس از مدرسه‌ی اکستر برای ادامه‌ی تحصيل به دانشکده‌ی امرست رفت که شباهت زيادی با مدرسه‌ی اکستر داشت. آن‌جا نيز موقعيت مناسبی برای رشد خلاقيت نويسندگی او بود و از بهترين دانشکده‌های علوم انسانی می‌باشد که نويسندگان بسياری را در خود پرورده است.
دن براون کارشناسی خود را در ادبيات انگليسی از آن دانشکده دريافت کرد.
پس از آن به هاليوود رفت تا به عنوان ترانه‌سرا مشغول به کار شود. يکی از ترانه‌های او در مراسم المپيک 1996 آتلانتا خوانده شد. ولی اين گونه زندگی برای او بسيار دشوار بود و به همين دليل کار خود را رهـا کرد.
سپس برای يک سال در رشته‌ی تاريخ هنر دانشگاه سويل اسپانيا به تحصيل پرداخت. در سال 1993 ميلادی به انگلستان برگشت و مانند پدرش در مدرسه‌ی عالی اکستر به تدريس پرداخت. با اين که زندگی يک معلم مانند دنيای موسيقی هيجان‌انگيز نبود، ولی زمينه‌ی خوبی برای پيشرفت در نويسندگی بود.
گفتنی است نشر نگارینه تنها ناشر ایرانی می‌باشد که تمام آثار دن براون (پنج عنوان) را به فارسی برگردان و منتشر کرده است.

کتاب


از هنگامی که خط پدید آمد، تمدن بشری نیز آغاز شد و انسان توانست تجربه‌های خود را به نسل‌های آینده منتقل کند، یا به عبارتی کتاب پدیدار شد، سرعت پیشرفت علوم و فنون در تمامی زمینه‌ها حتی روابط اجتماعی شروع به رشد کرد و هرچه گسترش کتاب و کتابخوانی افزایش یافت سرعت انتقال این تجربه‌ها بیشتر شد. کتاب و کتابخوانی در رشد و نمو تمدن بشری نقش بسزایی دارد و هنوز هم این نقش را حفظ کرده است و در آینده نیز، حتی با گسترش رسانه‌های گوناگون الکترونیکی و مشابه این نقش را خواهد داشت.
پس اگر از خردسالی به کودکان کتاب دیدن و کتاب خواندن آموخته شود و این کار عادت گردد، او را با تجربه‌هایی بشریت آشنا کرده و پنجره‌ای به روی او گشوده‌ایم که آینده بهتری برای خود بسازد. از طرفی دیگر با کتابخوانی هوش اکتسابی آن‌ها افزایش چشم‌گیری پیدا خواهد کرد و با فکر کردن آشنا خواهند شد. همان‌طور که گفته شد کتاب، این دوست مهربان، اندوخته‌ی هزاران سال تجربه و دانش بشری را به آسانی در اختیار خوانندگان خود می‌گذارد، آموخته‌ها، علوم، هنر و فرهنگ‌های گوناگون را بدون هیچ محدودیتی، فراتر از مرزهای جغرافیایی و زمانی به انسان‌ها منتقل می‌کند. این ثروت بسیار ارزشمند، بزرگ و جاویدان است. در واقع انسان با مطالعه‌ی کتاب بر دوش پیشینیان می‌ایستد تا افق‌های وسیع‌تری را مشاهده نماید.
خواندن کتاب در رشد و شکوفایی اندیشه‌های انسانی نقش با ارزشی دارد. یکی از بهترین‌ چیزهایی که کتاب به انسان‌ها می‌آموزد، این است که نخست باید فکر کرد سپس کاری را انجام داد و این روش سبب پیروزی در کار و بهروزی در زندگی خواهد شد. اگر کودکان خواندن کتاب را پی‌گیری نمایند و این عادت پسندیده را اساس زندگی بدانند، در آینده انسان‌های پیروز و موفقی خواهند شد و جامعه‌ای پیشرفته و سرشار از صلح و دوستی ساخته خواهد شد. از سوی دیگر اگر کتاب‌خوانی عادت شود، مدت زمان کتاب خواندن بسیار سودمندتر از وقت‌هایی است که برای تفریح‌‌های کاذب یا خدای ناکرده ناسالم تلف می‌‌شود. به هر حال باید توجّه داشت کودکان بیشتر از عملکرد ما می‌آموزند تا پند و اندرزها، بنابراین رفتار پسندیده‌ی کتاب‌خوانی را با عمل به آن‌ها یاد دهیم و تفکر خود را نیز همیشه به روز نماییم.
ما در جشن‌ها و به مناسبت‌های گوناگون، برای نشان دادن مُحبت خود به دوستان و آشنایان هدیه می‌دهیم، چه خوب است این هدیه در گسترش فرهنگ و دانش بشری نقش داشته باشد، فراموش نکنیم همیشه کتاب بهترین هدیه است.

طراحی گرافيک و سواد بصری

آیا در ایران به طراحی گرافیک به اندازه‌ی اهمیت و نقش آن، بها داده می‌شود؟
طراحي گرافيک، هنر و حرفه‌اي است که روز به روز گسترش و اهمیت می‌یابد، شاخه‌ها و گرایش‌های جدیدی از آن منشعب می‌شود و با پیشرفت فن‌آوری‌ها، شکل‌های جدیدی در طراحی اجرا، تکثیر و تولید پیدا می‌کند. گرافيک در واقع هنری پویا و زنده است که خود را با شرایط جدید هماهنگ می‌سازد و با یک ارتباط دوسویه هم از فن‌آوری‌های پیشرفته بهره می‌گیرد و هم به پیشرفت کمک می‌کند.
در این روزگار که به عصر ارتباط نیز مشهور است، با گسترش ارتباط‌ها و به سبب نیاز ایجاد روابط، رسانه‌هاي جديدی پدید آمده است. گرافيک نیز نقش بسیار مهمی در اطلاع‌رساني و انتقال پيام دارد. اگر خوب دقت شود شاید نتوان جایی را یافت که ردپایی از گرافیک دیده نشود، به نوعی گرافیک در همه جا و همه‌ی کارها سهمی دارد، شاید تصور زندگی بدون گرافیک ممکن نباشد، برای مثال شهری بدون تابلو، شیشه‌ها‌ی دارو یا سم را بدون نشانه‌ نمی‌توان تصور کرد. پس می‌توان گفت گرافيک اجتماعی‌ترین و مردمي‌ترين هنر است.
نقش و اهميت گرافيک در گسترش زيبايي‌شناسي در جامعه انکارناپذير است. در واقع گرافيک به دليل تکثير، حضور و گاهي تحميل خود به انسان‌ها، ذوق و ذائقه‌ي زيبايي‌شناختي جامعه را مي‌سازد و يا مورد تغيير و دگرگوني قرار مي‌دهد.
گرافیک باید با بهره‌گيري از نتايج آخرين دستاوردهاي علمي و روز جهان و نيز کاربرد تجربه‌هاي بزرگان، آداب و شيوه‌هاي سنتي، بومي و ملي جامعه پیش رود، چرا که پيشينه‌ي هنري و فرهنگي، شرايط محيطي، تربيت انسان‌ها در میزان سواد بصري، زيبايي‌شناسي و درک هنري جامعه تأثير فراوني دارد.
امروزه تصور انجام همه‌ی کارهای طراحی گرافیک به صورت دستی و بدون رایانه، دستگاه‌ها و ابزارهای پیشرفته دشوار است. این امر دو جنبه‌ی زشت و زیبا دارد. دقت، سرعت، سهولت، تکثیر و... از جنبه‌های خوب و زیبای آن است. از سوی دیگر انجام کارها به دست افرادی که فقط با نرم‌افزارهای گرافیکی مانند فتوشاپ آشنا هستند، بدون داشتن حداقل تخصص در طراحی گرافیک و سواد بصری، از جنبه‌های زشت آن می‌باشد، در واقع کار به دست کارندان افتاده است. این افراد که شمار آن‌ها روز به روز در حال افزایش می‌باشد، کارهایی کم‌ارزش، بدون هیچ‌گونه ترکیب‌بندی‌ و هدفی متناسب با موضوع یا پیام و در نهایت کاری زشت تولید می‌کنند. این روند سبب آلودگی بصری شده و کم‌کم مردم عادی و بینندگان را نسبت به آثار و تولیدات گرافیکی بد عادت و بد سلیقه می‌کند.
از طرفی در این بازار کم رونق، سفارش‌دهنده‌ها برای صرفه‌جویی، نخست هزینه‌ی طراحی را حذف یا به کم‌ترین مقدار کاهش می‌دهند یا از امکانات خانوادگی خود استفاده می‌کنند به این ترتیب که در اطراف خود فردی را پیدا می‌کنند که رایانه‌ای داشته باشد، در غیر این صورت کسانی را می‌یابند که با هزینه‌ی بسیار کم طرحی را کپی یا به اصطلاح اجرا کنند.
در ایران، این موضوع نه تنها سبب آشفتگی و سردرگمی بازار کار گرافیک شده بلکه درآمد و آینده‌ی شغلی طراحان حرفه‌ای را نیز دچار بحران کرده است.
نکته‌ی مهم دیگر، اهمیت ندادن به تخصص طراحی گرافیک و کم ارزش دانستن آن در میان تمام سطوح جامعه امری فراگیر و عادی شده است. این کاستی‌ها را می‌توان در برنامه‌های تلویزیونی، پایگاه‌های اطلاع‌رسانی، پوسترها و بیلبردهای سطح شهر، کتاب‌ها، مجله‌ها، نشان‌ها، تابلوهای گوناگون، قبض‌های گوناگون، و ... به راحتی مشاهده کرد.
مدیران و سفارش دهنده‌ها که خود دارای تخصص شغلی هستند به آسانی می‌توانند این نقص را برطرف کنند و مانند بیشتر جاهای دنیا کارهای طراحی را به دست متخصصان طراحی گرافیک بسپارند.

کتاب یک کالای اقتصادی

امروزه مفهوم کتاب در تنگاتنگ رقابت با رسانه‌های دیگر تغییر پیدا کرده است و این تغییر می‌تواند هم شکلی و محتوای باشد. کتاب را به عنون یک رسانه فرهنگی در ماهیت و شکل می‌شناسیم و برای احیای کتاب و نمود آن در رقابت سنگین و فشرده با رسانه‌های دیگر باید راه‌های علمی را برگزیدو کتاب را در ماهیت یک کالا اقتصادی فرض کرد هرچند این فرض برای مشکل باشد، تا در رقابت جذب مخاطب، آن را در دسترس مخاطب خود قرار داد که انشاء‌الله از منظر فرهنگی نیز نمود پیدا کرده و در رشد و تعالی جامعه به کار آید. در معنای جدید کتاب، ابتدا باید نیازسنجی محتوای جامعه یا گروه مخاطب را تشخیص داده و آن را تعیین کرده و بنابر سلیقه‌های گروه هدف که خریداران و یا تشویق‌کنندگان برای خرید کتاب برای گروه مخاطب هستند،کتاب را تهیه و آمادهسازی و تولید کرد.
مطالعات روز جهان در پیشبرد تولید و عرضه کالا مقوله‌هایی را طرح می‌کند که می‌تواند در تولید و عرضه کتاب به عنوان یک کالای فرهنگی نیز موثر باشد. مطلبی که پیش رو دارید برداشتی به بضاعت اندک من از مدیریت نشر روز جهان می‌باشد.مهم‌تریناصل در تولید کالا، عرضه آن است که هدف‌‌های دیگر از تولید یک کالا را پوشش می‌دهد. برای تولید هر کالایی باید گروه هدف را شناسایی کرد. گروه هدف خریدار یا پیشنهاد‌کننده برای خرید کالای شماست. گروه هدف را باید با گروه مخاطب تمیز داد. یعنی اگر کالای ما کتاب کودک است گروه مخاطب ما کودکان هستند و در محتوای کتاب باید از مسایل و مشکلات و آموزش‌های برای آن‌ها مورد نیازاست تهیه نمود اما از آن جا که خریداران کتاب کودک، مادران و یا پداران هستند بنابراین شکل و چگونگی بیان محتوای کتاب بنابر سلیقه‌های آنان تهیه و تولید شود. یعنی گروه هدف ما در تولید کتاب کودک، مادران و پدران محسوب می‌شوند. در مثالی دیگر اگر قرار است شما کتاب کمک آموزشی برای دانش‌‌آموزان تولید نماید گروه مخاطب شما دانش‌آموزان می‌باشند ولی گروه هدف شما آموزگاران هستند که پشنهاد‌کننده و یا تشویق‌کننده‌های گروه مخاطب برای خرید کتاب شما هستند و شما در چگونگی تهیه مطالب و شکل و شمایل این کتاب‌های کمک‌آموزشی باید سیلقه‌ها و تمایلات گروه هدف را مد نظر داشته باشید تا محصول فرهنگی شما مورد توجه قرار گیرد و در دسترس گروه مخاطب قرار گرفته و با استفاده از آن در اعتلای علمی و فرهنگی مثمر باشد. این نکته بسیار ظریف نباید هرگز فراموش شود که ما به عنوان تولید‌کننده باید سلیقه‌های گروه هدف را در تهیه مطالب و شکل و مهندسی کتاب در نظر گرفته تا کتاب مورد بهره‌برداری گروه مخاطب قرار گرفته و از طرفی دیگر محتوی و شکل کتاب ما باید ارتقای علمی و فرهنگی گروه مخاطب را حادث شود. پس شناسایی دقیق گروه هدف در تولید کتاب اولین قدم می‌باشد.

مکافات عمل

ناشر جماعت دنیا که ندارد از عاقبت هم جز خدا، کسی خبر ندارد. دوستی می‌گفت ناشر موجودی است مجنون که میلیون میلیون خرج می‌ کند تا قران قران جمع می‌کند. بماند می‌گویند هر عملی اگر خیر نباشد مکافات دارد. نمی‌دانم عمل نشر خیر است یا ...؟
از مکافات عمل نشر بگویم که گفتنی بی‌‌شمار است. اول مکافات، انتخاب کتاب است که فکر کنی  آیا برای فرهنگ کشور مناسب است و امکان دارد، یعنی حدس می‌‌زنی فروش خوبی داشته باشد! اگر درست حدس زده باشی و بخت یارت باشد می‌ماند مکافات انتخاب مترجم و سر و کله زدن راجع به مزد ترجمه. اگر مترجم خوش قول و منصف از آب درآمد، پس از چندی انتظار، ترجمه‌ی کتاب را به ویراستاری می‌دهی که هم سیلقه تو را راضی کند و هم با سیلقه‌ی مترجم جور درآید و هم اصول ادبی و نوشتاری را رعایت کند. این مکافاتی دیگر است که گاهی مجبور می‌شوی ویراستار عوض کنی یا خودت آستین بالا بزنی ویراستاری را راست و ریست کنی و در آخر نام او را در شناسنامه‌ی کتاب درج کنی. تازه مانده مکافاتی از نوع هنری، انتخاب مدیر هنری یا طراح گرافیک یا طراح جلد یا تصویرساز و یا هرچهار با یک تیر. هم این که طراح تعیین حروف، اندازه‌ی آن و اندازه‌ی کتاب و اندازه‌ی صفحه‌ها و حاشیه‌های سفید آن را مشخص کرد، کار به حروفچینی می‌رود و پس از چندین چند  بار نمونه‌خوانی و تصحیح  یعنی چندین و چند بار پرینت یا بهتر بگویم هزینه، بالاخره گوش شیطان کر نمونه‌ای بی‌غلط یعنی نمونه‌ی سفید در دست داری. از طرف دیگر اگر زرنگ باشی طراحی جلد کتاب را با هزار و یک راست و دروغ از طراح گرفته‌ای و همه را با هم صحافی کردی و به اصطلاح دامی کتاب را درست کرده‌ای تا بتوانی از کتابخانه ملی ایران فهرست‌نویسی بین‌المللی کتاب را پس از چندین و چند روز بگیری آن هم به شرطی که در کارت و یا اطلاعات پیرامون آن مشکلی وجود نداشته باشد. می‌ماند مکافاتی دیگر، تهیه‌ی سند پی دی افی از کتاب و گذاشتن آن روی سی دی به همراه دامی کتاب و فهرست نویسی کتابخانه ملی و شابک خانه‌ی کتاب و فرم قبل چاپ از پله‌های ارشاد بالا و پایین کنی و نفس نفس بزنی و انتظار و انتظار  بکشی تا چشم بد دور پس از چندین و چند بار اصلاح کتاب، مجوز نشر کتاب را بگیری. تازه جون کندن و مکافات تهیه پول برای خرید کاغذ، مقوا، پرداخت هزینه‌های فیلم وزینگ، چاپ شروع می‌شود. وای خدای من چه مکافاتی؟
پس از دوندگی‌های فراوان و کشیدن ناز این کارشناس لیتوگرافی و آن کارشناس چاپ و مسئول این کارگاه صحافی و مسئول آن کارگاه سلفون کشی، بالاخره کتاب با زحمت زیاد به انبار می‌رود که ماهانه کلی هزینه‌ی اجاره و مزد و بیمه و مالیات کارگر و غیره دارد. حالا صدات از داد بگیره که آقا جان دقت کن، درست جا به جا کن قرار نیست توی کاغذ این کتاب‌ها  سبزی خوردن پیچیده شود. قراره این کتاب‌‌ها را فرهیخته‌‌های جامعه بخوانند.
امان از بد اقبالی، اگر آدم نه، ناشر خوش اقبالی باشی رقیب دیگری پیدا نمی‌کنی که فروش کتاب تو را کم کند. من که از اون بد اقبال‌ها هستم و همیشه رقیبان زبر و زرنگ‌تری از خودم داشته و دارم، مکافاتی می‌کشم که مپرس. خلاصه موقع مکافات دیگری است محنت کش یا بهتر بگویم منت‌کشی از این پخشی یا اون کتاب‌فروشی تا کتاب تو را برداره و یا پشت شیشه کتابفروشی بگذاره تا به چشم مخاطب فرهیخته که قربانش بروم، دور سرش بگردم آن را ببینه و بخره و بخونه و از اون خوشش بیاید و به دیگران توصیه‌اش بکنه تا تو را از دق مرگی نجات بدهد. امان از این همه بد اقبالی، فرض محال که محال نیست پس خودم را ناشری خوش اقبال فرض و کتابم را کتابی پرفروش، بنابراین چک‌های تاریخ‌دار، آی امان از این تاریخ‌ها در دست و بالم پیدا می‌شوند که با آن‌‌ها می‌توانم برخی از طلبکاران را مثل مترجم، ویراستار، حروفچین، نمونه خوان، مصحح، طراح گرافیک، کاغذ فروش، لیتوگراف، چاپخانه‌دار، صحاف، سلفون کش، کارگر، کارمند، وانتی و ... را راضی و برخی را برای این که دعاگوهایم کم نشوند باقی بگذارم. خوب می‌دانم قاف آمدم چون از فروش چاپ اول نمی‌‌توانم همه‌ی بدهی‌هایی این شمارگان را بدهم. اسم این‌ها را اگر مکافات نگذاریم باید کابوس‌های شبانه یا نخوابیدن‌‌ها برای پر نکردن حساب برای چک‌های در راه را مکافات گذاشت.
حالا در عصر کامپیوتر یا بهتر بگویم رایانه، دوستداران جدید فرهنگ و ادب با اجازه یا بی‌‌اجازه البته خودشان، کتاب عزیز دردونه را اسکن کرده و دسترس همه برای دانلود می‌گذارند تا همه‌ی امید‌هایت را به چندرغازی که می‌توانی پس از پشت سرگذرادن هفت‌خوانی که رستم هم نمی‌تواند از آن بگذرد درآید، نا امید کنند. حیرانم نمی‌‌دانم از عمل نشر یا مکافات آن، دوستان فرهیخته فرهنگی گه‌گاه این جا و آن جا از حق مولف و مصنف (کپی رایت) می‌گویند و می‌خواهند آن را قانونی و همگانی کنند. نمی‌توانم باور کنم وقتی که می‌توانی به خاطر کلمه‌ای که معنی نابجا دارد رسانه‌ی اینترنتی را فیلتر و غیر قابل دسترس می‌کنند که بعضی وقت‌ها کلمه‌های بجا نیز غیر قابل دسترس می‌شوند. اما کتاب که جزو این مقوله‌ها نیست و این ناشر بیچاره و یا آن ناشر در حال ورشکستگی که مهم نیستند که مکافاتی را تحمل می‌کنند تا مصلح جامعه خود باشند و ایران و ایرانی را با فرهنگ کرده، در ضمن پولی هم به جیب زده تا از خجالت اهل و عیال در بیایند و بعضی وقت‌ها حیران و گیج می‌مانم وقتی مسئولین ممیزی کتاب جلوی این یا آن کتاب را به دلیل به جا یا آن دلیل سلیقه‌ای می‌گیرند اما به راحتی کتاب ... استغفراله، زبانم لال با لاطائلاتی که به آن نمی‌توان کتاب گفت آدم سرد و گرم چشیده‌ای مثل من سرخ و سفید می‌شود در این وب لاگ یا فلان سایت به راحتی در اختیار خرد و بزرگ ما قرار می‌گیرد نمی‌دانم چه معنایی دارد. تازه اگر آدم نه، ناشر سمجی پیدا شود که از گذاشتن کتاب او در این سایت و یا آن وب لاگ شکایت کند اداره‌ی مطبوعات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که مسئولیت اجرایی ندارد، مسئولین دادگستری هم می‌گویند طرف را بگیر بیار تا ما پدرش را دربیاوریم. خلاصه این آدم نه، ناشرسمج‌تر از من وقتی کفش آهنی به پا کرده و با طرف اینترنتی روبرو می‌شود می‌بیند آدم فرهنگی فرهیخته‌ای روبروی اوست که سن قانونی نداره و از مکافات عمل نشر و هزینه‌های او بی خبر است چون خرجش را پدر جان تقبل کرده و از امکانات دولتی پدر سوء استفاده کرده و برای پز دادن در سایت خود قرار داده است، کم می‌آورد و یا این ناشر سمج با چندین گردن کلفت فرهیخته آن‌‌ور آبی روبرو می‌شود که رسالت فرهنگی خود را در دزدی فرهنگی و بی چاره کردن ناشر ایرانی می‌بینند. زورشان به فرنگی‌ها که نمی‌رسد یقه‌ی ما را می‌گیرند. نمی‌دانم اگر من و مترجم و چندین و چند آدم دیگر نبودیم این‌ها زحمت‌های خودشان را چنین به تاراج می‌گذاشتند؟ دلم می‌سوزد، بوی آن هم در می‌آید، حوس جگر می‌کنم من که با این درآمدها باید جلوی حوسم را بگیرم پس نوش جان شما، من که دغدغه‌ی فرهنگ و علم را دارم و سوسول‌تر از آنم که مقابله کنم پا پس می‌کشم و عقده‌ی دلم را با نوشتن خالی می‌کنم تا شاید، خدا کند و فرهنگیان اینترنتی بشنوند وجدانشان تکانی بخورد دست از سر کچل ما برداند تا شاید لقمه نانی هم در این بازار آشفته نصیب ما شود.

ترجیع‌ بند که یکی هست و هیچ نیست جز او

چشم دل باز کــــن که جان بینی
آن چه نادیـدنی اســــت آن بینی

گــر بــه اقلیــم عـــشق روی آرِِی
هــمـــه آفــــاق گلســــتـان بینی
 
بر هـمـه اهل آن زمـیــن  به مراد
گــــــردش دور آســـــمان بینــی

آن چه بینی دلـت همــان خواهد
و آن چه خواهد دلت همان بینی

بــــی ســــر و پــا گـدای آنجا را
ســـر ز مـلک جهان گــران بینی

هـم در آن پـا بــرهنه قــومی را
پـــای بـــر فــرق فرقــدان بینی

هـم درآن  سر بـرهنه جمعی را
بـر سـر از عـرش سایبـان بینی

گـاه وجـد و سـمـاع هـر یـک را
بـر دو کون آستیـن فشان بینی

دل هـــر ذره را کــه بـشکـافی
آفــــتــابــیـش در مــیـــان بینی

هرچه داری اگر به عشق دهی
کافــرم  گـر جــوی زیـــان بینی

جان گدازی اگر به آتـش عشق
عــشق را کــیـمیای جـان بینی

از مــضـیـق حـیـــات در گــذری
وســـعـت مــلک لامـکـان بینی

آن چه نشنـیده گوش آن شنوی
و آن چه نـادیـده چشم آن بینی

تـا به جـایـی رسـاندت که یکی
از جـــهــان و جـهــانــیـان بینی

با یـکی عشق ورز از دل و جان
تا به عـیـن الـیـقیـن عیـان بینی

که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحـــــــــده لا الــــه الا هـــــــــــــــو

هاتف اصفهانی

مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم از مولوی


مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا
زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم

گفت که دیوانه نه‌ای لایق این خانه نه‌ای
رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم

گفت که سرمست نه‌ای رو که از این دست نه‌ای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم

گفت که تو کشته نه‌ای در طرب آغشته نه‌ای
پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم

گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی
گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم

گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی
جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم

گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری
شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم

گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم
در هوس بال و پرش بی‌پر و پرکنده شدم

گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو
زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم

گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن
گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم

چشمه خورشید تویی سایه گه بید منم    
چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم

تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم
اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم

صورت جان وقت سحر لاف همی‌زد ز بطر
بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم

شکر کند کاغذ تو از شکر بی‌حد تو
کمد او در بر من با وی ماننده شدم

شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم
کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم

شکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملک
کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم

شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق
بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم

زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم
یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم
از توام ای شهره قمر در من و در خود بنگر
کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم      

باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان      
کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم

مولانا